شهدا میگویند ما رفتیم...شما بعد ما چه کردید؟؟؟؟
ز بهر تفنگ، سینه ام تنگ شده
دلتنگ هوای جبهه و جنگ شده
در سینه ی من دوباره دل از سرِ شوق
در یاد هوای جبهه دلتنگ شده
* * *
ما از قافله ی شهدا بازماندیم. همین دیروز بود که در جبهه های جنوب کشور هم رکاب شهیدان مجید بشکوه، هدایت احمدنیا، حسن وردیانی، یوسف قربانی، حسین فروزش، شهرام مجاهدی، عبدالرسول شکیبازاده، عبدالرضا مجیدزاده، محمود بیرمی، اسماعیل غریبی، محمدصادق غریبی، باقر بحرینی و علی فقیه بودیم.
این مرغان آغشته به خون به مدرسه ی شهدات رفتند و ما ماندیم.
همین دیروز بود که در جزیره ی فاو عراق، بمب های شیمیایی اسکتبار بر بدن سربازان و غیورمردان دلیر سپاه اسلام فرود می آمد و هنوز هم آثار این شیمیایی ها آن یادگاران دفاع مقدس را اذیت می کند.
دفاع از خاک پاک و مطهر کشورمان یک تکلیف بود و امروز هم تکلیف خود می دانیم.
اگر همین امروز مقام معظم رهبری حکم جهاد دهند حاضریم جانمان را فدای کشور کنیم.
امروز شهدا به ما می گویند، ما رفتیم. شما بعد از ما چه کردید.
آیا پاسخی خواهیم داشت؟
................................................................................
به پهلوی شکسته فاطمه زهرا قسمتان میدهم که حجاب
را...
حجاب را....
حجاب را.....
رعایت کنید...
شهید حمید رستمی
مشخصات | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شناسنامه شهادت | ||||||||||||
|
شناسنامه تدفین | ||||||||||||||||
|
مشخصات | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شناسنامه شهادت | ||||||||||||
|
شناسنامه تدفین | ||||||||||||||||
|
مشخصات | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شناسنامه شهادت | ||||||||||||
|
شناسنامه تدفین | ||||||||||||||||
|
آخرای بهـــمن بود که ثبت نام می کردن واســـه اردوهای راهـــیان نور...
من و چن تا از بچه ها که تا حالا نرفته بودیم با پریسا(یکی از دوستام) که
دو بار رفـــته بود صحبت می کردیم...پریسا از حال و هوای اونجا و فضای
معنویش برامون گفت و اینکه کلی از بچه ها بعد از برگشتن از اونجا متحول
شدن و حتی ظاهرشون تغییر کرده و بعضی هاشون چادری شدن...
آزاده(یکی از هم کلاسیام) که حـــجاب خوبی هم نداره شــــروع کرد به
مســــخره کردن.می گفت هرکی میره اونجا جوگیر میشه و میره تو فاز
معنویت و یکی دو هفته بعد دوباره میشه مثل قبل!!!!
آزاده می گفت فقط واسه تنوع ثبت نام کرده و برای اینکه اردوی متفاوتیه
و شبیه سربازیه!!!
خیلی دوس داشــــتم تو اردو آزاده رو ببینم ولی از اونجایی که تعــدادمون
خیــــلی زیاد بود و یازده تا اتوبوس بودیم،نشـــد که ببینمش.
بعد از اردو و بعد از تعطیلات نوروز۹۱ آزاده رو دیدم که نسبتا" حجاب بهتری
داشت و از وضع قبلی یه کم بهتر شده بود...بلافاصله قبل از سلام گفت
عارفه منم جوگیر شدم ولی چن روز دیگه میشم همون آزاده ی قبلی!
منم یه لحظه سکوت کردم و بحثو عوض کردم...از این قضیه حدود هفت ماه
میگذره تا اینکه چهارشنبه هفته ی قبل توی یه پاساژ دیدمش...
باورم نمی شد!!!!
آزاده چادری شده بود...
دویدم سمتش...بغلش کردم
وای آزاده جونم...چقدر ناز شدی...چقدر بهت میاد...
آزاده با یه کمی مکث گفت:
عارفه می خوام مثل تو شم...می خوام تا همیشه جوگیر بمونم...
این بار...
آمــدم ســـر مزارتان که بگویم
خیلی نگـــران نباشـــید!
مـــا راه را بلدیم...
راه حســـینی بودن را،
راه علی وار زیســــتن را،
از کودکی یادمــــان داده انــد!
هـــمه را در کتاب ها خوانده ایم...
شـــاید از ترس معلم،شــاید برای نمره ی بیست!!!
خــلاصه خوانده ایم...
هنـــوز "راه روشن زندگی" را که در کتاب دینی بود ،حفظیم!
ولی این روزهـــا در شهرمان کمی هـــوا "تاریک" است
نه این که ســـیاه باشد... نـه!
فقط "راه روشن زندگیمان" کمی تیره شده!!
جلوی پایمان را نمی بینیم
گاهی پایمــان می لغــزد...
آمـــدم بگویم :
لـــطفــا" مواظب راه رفـــتنمـان باشید!!!
آن روزهــــــا
همــــان حوالی سنگر،
با دل پاکشان که دعـــــا می کردند،
به سرعت می رفت بالا!!!!
این روزهـــــا.....
اوضاع دل هــــایمان را نمی دانم(!)
امــــا این را می دانم
اگر آنهــــا واسطه باشند،
دعاهایمـــــان با همـــــان سرعت قدیمی می رود بالا....
تا خودِ خــــــــــــدا...
با شمايم!
آهاي عقربه هاي عجول!
چقدر بي دست و پاييد براي رفتن...چقدر بيتابيد براي گذشتن از هواي سنگين
اين روزها...
چقدر ناشكيبا سرزمين سرد ساعت را در مي نورديد!
اندكي آرام تر!
آخر، دل...اين كودك حساس و شكننده تاب هجوم اينهمه ثانيه را ندارد
قدري آهسته تر...آخر، بوي ارديبهشت به مشام ميرسد!
بوي پرواز...حسرت...سكوت...
با شمايم...اي دقيقه هاي بيرحم!
شما كه يك سال آمديد و رفتيد و آتشي سوزان را به اين جان طوفان زده انداختيد
جاني كه سوداي عشق داشت و اينك در پيله تنهايي خويش فرو رفته است
اي هفته هاي سرگردان!
كاش دستم به عبور تان مي رسيد تا چشم هايم را هزاران بار، به وسعت صدها دريچه
از نگاه سرسبزش برگردانم
كاش ميشد در آستانه همه پروازهاي جهان ، لحظه يكي شدنش با امتداد افق را به
انتظار بنشينم...
...و اينك كه دسته هاي پرشور پرندگان در آسمان اين حوالي نقش مي بندند، من به تو
فكر ميكنم ،...كه در كدام لحظه ...كدام ساعت...كدام روز...دري به سمت پريشاني ام
مي گشايي
باشد كه تمام ارديبهشت ها ، آغاز بهاري در تار و پود خسته من باشند!
دنیاست دیگر... کاریاش هم نمی شود کرد. فراز دارد و نشیب، بالا و پایین. گاهی هم که پیچ و خم روزگار با آن عجین می شود، درست می شود عین جاده های کوهستانی صعب العبور. شاید هم صعب العبور تر...
تمام زورت را می زنی، همه توانت را جمع می کنی، برنامه ریزی می کنی، همه وسایل و تجهیزات را بر می داری، خودت را مهیای این جاده ی سخت می کنی. پیچ های اول نرم نرمک آماده ات می کنند، کوچه بازاریاش می شود دست گرمی. دستت گرم شده و نشده چشم باز می کنی و می بینی که گرفتار جاده ای، که نه راه پس داری و نه دیگر توان پیش رفتن. عزمت را جزم می کنی، دوباره برنامه ریزی، دوباره تلاش، اما از این به بعد احساس می کنی در این جاده هر چه پیش می روی بیشتر گرفتار آن می شوی.
خیلی هنر داشته باشی از دره ها سقوط نکنی، و الا سقوط در دره های این جاده هزار بار مهلک تر از هر سقوط است و صدای آن هزار بار شدیدتر از هر تشت رسوایی. هر چه در این جاده پیش می روی صخره های سنگی بیشتر می شود. انگار به عمق زمین می روی، هر لحظه تاریک تر. دیگر دیواره های بلند صخره ای جایی برای آسمان باقی نمی گذارند.
دنیاست دیگر... کاریاش هم نمی شود کرد. فراز دارد و نشیب، بالا و پایین. اما اگر اهل آسمان باشی، گاهی هم که پیچ و خم روزگار با آن عجین بشود دیگر مهم نیست. اهالی آسمان از همان اول مسیرشان را از دل ابرها انتخاب می کنند و همتشان را صرف پریدن.
آسمان است دیگر... کسی که آسمانی شد دیگر به دنیایی های زیر پایش از آن بالا بالاها نگاه می کند. شاید هم به آن هایی که در پیچ و خم جاده های صعب العبور دنیا گیر کرده اند از آن بالا بخندند.
مرتضی، نمی دانم از کی آسمانی شدی. اما خیلی زود یک سال از رسیدنت به مقصد گذشت. یک سال قبل همین وقت بود شنیدم که پریدی. امروز روز تو است. مرتضی روزت مبارک...
می دانم اکنون که از دل آسمان به مقصد رسیده ای از آن بالاها به منِ گرفتارِ سقوط کرده از دره هایِ عمیقِ جاده ی صعب العبورِ دنیا نگاه می کنی. من هم به امید دیدن تو و دهها مسافر آسمانی از این قعر دنیا به آسمان خیره می شوم.
شنیده ام می شود از قعر دره های سقوط هم به آسمان پرید... به شرط من یشاء
خدایا می خواهم... تو هم بخواه...